پارت بیست :

ـ اخراجم کردن آقا همین الان بهم پیام دادن که نیام چون فکر کردن من به دروغ گفتم مجردم.

اردوان با شنیدن خبر اخراج شدنم آرام گرفت و با لبخند گفت:

ـ فدای سرت اصلا بهتر، در حر تو نبود که کارگر تولیدی کفش باشی، حتما یه حکمتی توش هست.

م ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.